سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فانوس عشق
پندارمااین است که مامانده ایم وشهدامرده اند،اماحقیقت امراین است؛شهداهرگزنمیمیرند...
قالب وبلاگ

ساعت شش صبح بود،بعد از عملیات خیبر.دستور رسید سریع برگردیم.اما نماز صبحمان داشت قضا می شد.حرکت کردیم.سوار تانک بودیم.می دانستیم اگر بخواهیم صبر کنیم تا به پشت خط برسیم نماز قضا می شود.این امر خیلی ذهنمان را مشغول کرد.جهت قبله را هم درست نمی دانستیم.تانک هم در حال حرکت بود.معطل نکردیم.با خاک های کناره های اطاقک تانک تیمم گرفتیم و نماز را خواندیم.

                                        برادر محمود کریمی-تیپ سوم رمضان،لشگر27حضرت رسول(ص)


[ سه شنبه 92/5/15 ] [ 5:49 عصر ] [ فائزه گودرزی ] [ نظر ]

از محافظین بیت امام (ره)بودیم.زمان بمباران تهران بود.برای امام (ره)هم پناهگاهی در نظر گرفته بودند؛هرچند ایشان خیلی تمایل نداشتند به آنجا بروند.

امام فرموده بودند پتو به پنجره ها وصل کنیم تا نور بیرون نرود و دشمن مناطق مسکونی را شناسایی نکند.

یک شب در بیت امام بودیم که صدای آژیر کشیده شد.همه رفتیم داخل حیاط.بعضی ها هم خودشان را به پناهگاه رساندند.

حضرت امام (ره)داشتند نماز می خواندند.خودم را رساندم پشت پنجره.صدای امام داشت می آمد.

همه به جنب و جوش افتاده بودند،اما من پشت پنجره بودم.

امام (ره)خیلی آرام نمازشان را ادامه دادند.صدای آژیر هنوز پخش میشد.

تا وقتی آژیر سفید کشیده شد،حضرت امام به نمازشان ادامه دادند.بعد آمدند بیرون و فرمودند:«ما مزاحمت که ایجاد نمی کنیم؟نور اتاق که بیرون نمی آید؟»

حیران مانده بودم.خودشان توی اتاق مانده بودند و نمازشان را ادامه داده بودند،اما به فکر مردم بودند.

گفتم:«نه آقا،قربانت بشم.فدات بشم ما اینجا هستیم.اگه قرار بشه کاری انجام بشه،اول ما هستیم.»

فرمودند:«نه پسر جان.شما بچه های خوب این مملکتید.شما ارزش دارید.»

و باز مرا مورد تفقد قرار دادند.

                                         برادر موسی نقی بخشایش-توپخانه سپاه


[ یکشنبه 92/5/6 ] [ 4:11 عصر ] [ فائزه گودرزی ] [ نظر ]

طرحی را بچه ها درست کرده بودند به نام «طرح عبادت».

ساعت یک و دو شب بیدار می شدند و ملافه ای را که لباس عربی بلندی بود می پوشیدند و شروع می کردند به نماز شب خواندن.

اسم این طرح را هم گذاشته بودند«طرح عبادت».بین بچه ها رواج داشت که می گفتند کاروانی هست که شب ها راه می افتد،سعی کنید جا نمانید.

هر کس هم که خواب می ماند،بیدارش می کردند و می گفتند:«فلانی کاروان داره راه می افته،جا نمونی.»

                                                                                             برادر آزاده محمدتوجهی-نیروی هوایی سپاه


[ چهارشنبه 92/5/2 ] [ 5:8 عصر ] [ فائزه گودرزی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

یک هیچ بزرگ، آنچنانی که منم...
موضوعات وب
لینک دوستان
امکانات وب


بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 102476