فانوس عشق پندارمااین است که مامانده ایم وشهدامرده اند،اماحقیقت امراین است؛شهداهرگزنمیمیرند...
|
از بچه های اطلاعات و عملیات بود.گاه گاهی می دیدیم غیبش می زند.هر چه دنبالش می گشتیم،پیدایش نمی کردیم. یک روز خبر مجروح شدنش را شنیدیم؛در حالی که زمان فراغت بود و او می بایست توی مقر باشد. ناراحت شدیم که چرا رفته بود توی شهر ناامن که هر لحظه گلوله می آمد. رفتیم بیمارستان.موج انفجار او را گرفته بود و حال مناسبی نداشت.نمی توانست خوب حرف بزند. پرسیدیم:از کجا آوردینش؟ جای ساختمانی که او را از کنار آن،مجروح پیدا کرده بودند نشان دادند. رفتم آنجا.بالای ساختمان نیمه مخروبه ای ،توی پاگرد سوم،با منظره غریبی روبرو شدم. آنجا سجاده ای پهن بود که گرد و غبار و آجر های دیوار ریخته بود روی آن.و روی همه ی اینها سرخی خون بود که خودنمایی می کرد. برادر کریم-عملیات سپاه [ پنج شنبه 92/4/27 ] [ 3:14 عصر ] [ فائزه گودرزی ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |