فانوس عشق پندارمااین است که مامانده ایم وشهدامرده اند،اماحقیقت امراین است؛شهداهرگزنمیمیرند...
|
اینجا فقط تویی،خدای من که می بینمت.در سوز و سرمای غرب و هرم گرمای جنوب،همه جا فقط تویی،وقتی قرار است پیشانی بر خاک زمینت بسایم. گاه حتی وقت وضو،وقت مسح و یا وقت تطهیر نیست.گاه حتی باید دوید یا نشست یا خوابید و گفتبزرگی فقط برازنده توست. گلوله ها مگر می گذارند؟دشمن مگر می گذارد؟گاه حتی در قایق و سکوت حور،کنار شهدا و زخمی های نالان می ایستم رو به خانه ات،لب به ذکر تو می گشایم. چه کوچکم من وقتی فکر می کنم زخمی ها نالانند.ناله نیست زمزمه شان.نزدیکتر که بروی،می بینی،می شنوی،می فهمی که خیلی از آنها دورتری،وقتی آنها زودتر از تو لب به ذکر گشوده اند و نمازشان را می خوانند. بوسه بر پیشانی های سوخته شان می زنم،جای مهرشان،به جای سجده های طولانی شان،تا به خودم و دیگران بفهمانم آنها زودتر از ما خدا را دیده اند،حسش کرده اند،رو به درگاهش آورده اند و با تمام وجود عبادتش کرده اند و به میهمانی اش شتافته اند. [ دوشنبه 92/4/24 ] [ 4:48 عصر ] [ فائزه گودرزی ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |