فانوس عشق پندارمااین است که مامانده ایم وشهدامرده اند،اماحقیقت امراین است؛شهداهرگزنمیمیرند...
|
همیشه اصرار داشت پستش بعد از نیمه شب باشد.مسول آموزش و پرورش یکی از مناطق محروم کشور بود. بعد از اینکه نماز شبش را می خواند،مقداری شربت درست می کرد،"می آمد یکی یکی بچه ها را بیدار می کرد،مقداری بهشان شربت می داد و یاد آوری می کرد که هنگام نماز شب است.و این در روحیه بچه ها خیلی تاثیر می گذاشت. خیلی مواقع می شد نیمه شب که بیدار می شدی،می دیدی داخل سنگر همه بیدارند و مشغول نماز شب. برادر براتی-پاسدار [ یکشنبه 92/4/30 ] [ 3:11 عصر ] [ فائزه گودرزی ]
[ نظر ]
قرار بودما را ببرند کربلا و نجف.البته همه می دانستند که این کار عراقی ها یک عمل تبلیغاتی بیشتر نیست. ساعت چهار و نیم صبح بود که ما را به خط کردند.چند دقیقه به اذان مانده بود.هر چه اصرار کردیم که صبر کنید تا نمازمان را بخوانیم،به گوششان نرفت.فقط می گفتند:«باید سوار بشوید،دستور است» ده دقیقه به حرکت،همه نماز را نشسته داخل اتوبوس خواندیم. برادر محمد توجهی-نیروی هوایی سپاه [ یکشنبه 92/4/30 ] [ 3:3 عصر ] [ فائزه گودرزی ]
[ نظر ]
سال شصت و پنج بود.اهواز.در سوله جمع شده بودیم برای نماز.تیپ بیست و یک امام رضا(ع) آنجا مستقر بودند.زمانی بود که بمباران های شهری بسیار زیاد شده بود.عده ی زیادی آمده بودند.نماز مغرب و عشا بود.وسط نماز عشا بود که آژیر قرمز کشیده شده.من که امام جماعت بودم کمی تردید کردم.اما هیچ جنبشی بین نمازگزاران ایجاد نشد.من نماز را ادامه دادم. بمباران شروع شد.ما در سوله بودیم.صدا های وحشتناکی به گوش می رسید،اما نماز قطع نشد.زمانی که نماز تمام شد برگشتم و نگاه کردم،با مسئله ی شگفتی رو به رو شدم.عده ی نمازگزاران از زمان شروع نماز بیشتر شده بود.در آنجا بود که عظمت نماز و صاحب نماز برای من روشن شد.واقعا«الا بذکر الله تطمئن القلوب».یعنی اگر کسی به یاد خدا باشد مخصوصا به وسیله نماز و باز مخصوصا به وسیله نماز جماعت،همیشه در آرامش است و از چیزی هراس نخواهد داشت. حاج آقا رستمی-نمایندگی ولی فقیه در نیروی دریایی سپاه [ پنج شنبه 92/4/27 ] [ 3:26 عصر ] [ فائزه گودرزی ]
[ نظر ]
از بچه های اطلاعات و عملیات بود.گاه گاهی می دیدیم غیبش می زند.هر چه دنبالش می گشتیم،پیدایش نمی کردیم. یک روز خبر مجروح شدنش را شنیدیم؛در حالی که زمان فراغت بود و او می بایست توی مقر باشد. ناراحت شدیم که چرا رفته بود توی شهر ناامن که هر لحظه گلوله می آمد. رفتیم بیمارستان.موج انفجار او را گرفته بود و حال مناسبی نداشت.نمی توانست خوب حرف بزند. پرسیدیم:از کجا آوردینش؟ جای ساختمانی که او را از کنار آن،مجروح پیدا کرده بودند نشان دادند. رفتم آنجا.بالای ساختمان نیمه مخروبه ای ،توی پاگرد سوم،با منظره غریبی روبرو شدم. آنجا سجاده ای پهن بود که گرد و غبار و آجر های دیوار ریخته بود روی آن.و روی همه ی اینها سرخی خون بود که خودنمایی می کرد. برادر کریم-عملیات سپاه [ پنج شنبه 92/4/27 ] [ 3:14 عصر ] [ فائزه گودرزی ]
[ نظر ]
عملیات رمضان هنوز شروع نشده بود.همان روز به منطقه جنوب آمده بودیم.تابستان بود.ظهر شد.اذان دادند.روحانی ما همه را به نماز جماعت دعوت کرد.وسط صحرا به نماز ایستادیم.به جای مهر از سنگ های بیابان استفاده کردیم.به اولین سجده که رفتیم،پیشانی ها شروع کرد به سوختن.خیلی هم شدید. تمام نماز آن روز را با سجده ی کامل خواندیم و پیشانی های همه سوخته بود،اما کسی سجده را قطع نکرد. هنوز هم معنویت و آسمانی بودن آن نماز در ذهنمان مانده است. برادر باقری-لشکر27حضرت رسول(ص) [ دوشنبه 92/4/24 ] [ 4:56 عصر ] [ فائزه گودرزی ]
[ نظر ]
اینجا فقط تویی،خدای من که می بینمت.در سوز و سرمای غرب و هرم گرمای جنوب،همه جا فقط تویی،وقتی قرار است پیشانی بر خاک زمینت بسایم. گاه حتی وقت وضو،وقت مسح و یا وقت تطهیر نیست.گاه حتی باید دوید یا نشست یا خوابید و گفتبزرگی فقط برازنده توست. گلوله ها مگر می گذارند؟دشمن مگر می گذارد؟گاه حتی در قایق و سکوت حور،کنار شهدا و زخمی های نالان می ایستم رو به خانه ات،لب به ذکر تو می گشایم. چه کوچکم من وقتی فکر می کنم زخمی ها نالانند.ناله نیست زمزمه شان.نزدیکتر که بروی،می بینی،می شنوی،می فهمی که خیلی از آنها دورتری،وقتی آنها زودتر از تو لب به ذکر گشوده اند و نمازشان را می خوانند. بوسه بر پیشانی های سوخته شان می زنم،جای مهرشان،به جای سجده های طولانی شان،تا به خودم و دیگران بفهمانم آنها زودتر از ما خدا را دیده اند،حسش کرده اند،رو به درگاهش آورده اند و با تمام وجود عبادتش کرده اند و به میهمانی اش شتافته اند. [ دوشنبه 92/4/24 ] [ 4:48 عصر ] [ فائزه گودرزی ]
[ نظر ]
تقدیم به خوش سیرتانی که با تاسی به سیره ناب شهیدان در امتداد قافله نور جویندگان حقیقت اند،تا به بلندای ابدیت جاودانه باشند: گفتم کجا؟گفتا به خون گفتم چرا؟گفتا جنون گفتم که کی؟گفتا کنون گفتم مرو... خندید و رفت... همسفرم!بدان که انتخابت در آسمان بیشتر از زمین خریدار دارد،خوب زمینی را برگزیده ای،ان شاءالله می روی و می بینی که؛ قطعه ای از بهشت است [ دوشنبه 92/4/24 ] [ 4:37 عصر ] [ فائزه گودرزی ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |